دیباچه‌ای بر گفت‌وگوی تمدن‌ها

صلح و آشتی کلامی است از خداوند مهربان

سيد محمد خاتمي رئيس جمهوري اسلامي ايران در مراسم تحليف گفت : (( دولت گفتگوي ميان تمدنها را در دنياي كنوني امري ضروري مي داند و از هر گونه رفتار و اعمال تشنج آميز پرهيز خواهد داشت)).

رئيس جمهوري اسلامي ايران طرح گفتگوي تمدنها را در مقابل طرح نظريه پرداز معاصر ساموئل هانتينگتون1 كه معتقد به برخورد تمدنها است مطرح كرد.

ساموئل هانتينگتون در مقاله اي بهمين نام تمدنهاي اصلي جهان را به هشت تمدن تقسيم نموده است : تمدن غربي، تمدن چيني، تمدن هندو، تمدن اسلاوارتدوكس، تمدن افريقايي،‌تمدن اسلامي و تمدن آمريكاي لاتين وي مي گويد:

" روابط اسلام و مسيحيت هميشه در طول قرنها مشكل بوده است . اسپانيائي ها در قرن سيزدهم ميلادي براي بيان روابط خود با همسايگان مسلمان، اصطلاح جنگ سرد را بكار بردند. غرب به روشني تمدن برتر جهان است و تنها اسلام و چين برتري اين تمدن را به زير سوال برده اند. بيداري و هوشياري عجيب تمدن اسلامي و آهنگ سريع رشد جمعيت آن از عوامل اصلي مخالفت تمدن اسلامي با برتري و حاكميت تمدن غرب است."2

وي معتقد است دين اسلام در دراز مدت دنيا را فرا خواهد گرفت او مي گويد: (( اين جمله طريقه اي است براي گفتن اينكه اسلام به دليل شاخص هاي رشد سريع و نو آئين بودنش ، پر تحرك تر و پوياتر از مسيحيت است . گسترش مسيحيت فقط در گرو گرايشات به اين دين است در حالي كه اسلام علاوه بر اين داراي آهنگ سريع رشد جمعيت است.))3

پرفسور حميد مولانا 4 معتقد است علت اينكه در سالهاي اخير موضوع و عنوان تمدن در سطح بين المللي و در ميان روشنفكران و دولتمردان و نيز رسانه ها متداول شده ، رخداد سه دگرگوني عمده در سطح جهان است: نخست انقلاب اسلامي ايران و جنبشهاي مسلمانان در مناطق مختلف جهان، دوم فروپاشيدگي اتحاد جماهير شوروي و نظامهاي كمونيستي در اروپاي شرقي و سوم زوال و پايان ايدئولوژي و مكتب تجدد.

اين سرخوردگي ناشي از عدم پاسخگوئي نظام تجدد به همه خواسته هاي بشري در بين متفكران غربي رشد نموده است و شيفتگي به يك نوع پيشرفت كه در نيم قرن اخير توسط ليبراليستها و ماركسيستها تبليغ و ترويج مي شد و دو قطب آمريكا و شوروي نمونه هاي آن بودند اكنون به پايان راه رسيده اند.5

اين عوامل انگيزه هاي مختلف متداول شدن سخنوري از تمدن و ابعاد و تطبيق فرهنگها شده است. در شرايط كنوني و در جهان غرب سه سناريو عمده براي تبيين جهان ارائه شده. اولي توسط فرانسيس فوكوياما 6 طرح شده كه معتقد است فروپاشيدگي شوروي پايان مجادله و گفتگوي بين سوسياليزم و كاپيتاليزم است و در اين جدال ليبراليسم به پيروزي رسيد. بنابراين از اين به بعد صحبت بايد در خصوص جهان شمولي شدن ارزشهاي ليبراليسم و توسعه آن در دنيا باشد.

ديدگاه دوم بر نهاد " آغاز اغتشاش و هرج و مرج" بنياد شده كه پس از فروپاشيدگي اتحاد جماهير شوروي نظام " جنگ سرد" با دگرگونيهاي مثل خيزش اسلامي، نظام بين الملل را وارد مرحله اي جديدي از هرج و مرج كرده است كه در آن اقتدار دولتي كاهش يافته و با افزايش رشد جمعيت و تغييرات محيط زيست... بايد در انتظار اغتشاشات بيشتري بود. اما ديدگاه سوم همان ديدگاه ساموئل هانتينگتون است كه وی بر این باور است که جنگ آينده بين تمدنها خواهد بود و كشمكش اصلي بين غرب از يكطرف و ائتلافي از تمدن اسلامي و تمدن كنفوسيوسي صورت خواهد گرفت. اين در حالي است كه به نظر دكتر عبدالجواد فلاطوري 7 هيچ يك از فلاسفه اسلامي قبل و بعد از از فارابي مثل وي درباره چكونگي تقابل تمدنها و تبادل فرهنگها به انديشه نپرداخته است.(( فارابي دو واژه " امت" و " ملت" را كه مبناي قرآني دارد براي بيان نظراتش بر مي انگيزد. امت درزبان قرآن به معني قوم و جامعه اي است كه رسول و پيغمبري بهب سوي آن فرستاده شده باشد، خواه آن جامعه به اين فرستاده ايمان داشته باشد و خواه ايمان نياورده باشد. و ملت به تعبير قرآن عبارت است از دين و شريعت يعني محتواي تعليماتي كه فرستادگان خدا بعنوان درس الهي به امت خود عرضه مي كنند)).8

امت در نظر وي عبارتست از هر جامعه بشري كه بر طبق فطرت و قرايح ذاتي خويش براي نظام زندگي و همزيستي خود، رسوم و آداب قوانيني و آئنيهاي ويژه متناسب خلقت و سرشت و رشد انديشه خودش ساخته و پرداخته باشد. واما ملت عبارتست از مجموعه قوانين و قواعد نظري و عملي با زيربناهاي فلسفي براي تعليم و تاديب عموم و سوق دادن آنان به سوي يك زندگي سعادت بخش در پرتو تعليم آنها به عموم افراد يك امت.

بنا به عقيده فارابي از نظر سير فكري و سير اجتماعي متكي بر آن شيوه جدل در زمان افلاطون به نقطه كمال خود، و جامعه زمان افلاطون به سرحد اين كمال رسيده است. ولي شيوه جدل هر چه هم قوي و هر چه هم درست بكار رود باز از سر حد ظلم بالاتر نمي رود. نارضائي از اين امربه كشف شيوه برهاني يعني تنها شيوه يقين آور منجر مي شود.

دكتر فلاطوري معتقد است فارابي با تقسيم بندي جالبي از زير بناي فلسفي و رو بناي منطبق بر آن جوامع را به سه دسته كلي از يكديگر متمايز ساخته است.

1- جامعه اي كه به چنيني مرتبه زير بناي فلسفي نمي رسد و بالطبع فاقد ملت و به تفسير روشن تر فاقد فرهنگي بدين معنا است.

2- جامعه اي كه فقط حايز زير بناي فلسفي جدلي مي گردد و بر طبق آن ملت و فرهنگش عاري از اشتباهات و خالي از اكاذيب هست و بالجمله داراي فرهنگي است كه هم از لحاظ زير بنا و هم از لحاظ روبنا ناقص است.

3- جامعه اي كه هم داراي زير بناي فلسفي برهاني است و هم داراي روبناي مستدل و كامل و صحيح.

حال با اين وصف اگر به برخورد قهري و ارادي جوامع بشري در طول تاريخ نگاه كنيم و داد و ستد فرهنگي آنان را زير نظر بگيريم مي بينيم كه يا تنها روبناي فرهنگي بدون زير بناي فلسفي آن از جامعه اي به جامعه ديگر انتقال يافته و يا روبنا و زير بنا با همديگر.))9

در هر يك از اين دو صورت ، امر انتقال يافته يا از نوع فلسفه برهاني و ملت مربوط به آن است و يا از نوع فلسفه جدلي و فرهنگ زائيده آنست. در مورد هر يك از اين صور، جامعه گيرنده، يا خود داراي فرهنگ ويژه خويش و زير بناي مربوطه به آن هست يا نيست، كه از ضرب تمام اين حالات كه براي جامعه گيرنده و دهنده متصور است انواع مختلفي از برخورد و تبادل معارف و فرهنگها رخ ميدهد.

از ديدگاه هاكسلي10( juliun Huxly) فرهنگ جهاني بايد از عناصر زير فراهم آيد: نخست فلسفه اصالت انسان، آزاديخواهي، مشرب نسبيت و معنويت اخلاقي.

فلسفه اصالت انسان به اين معني است كه شخصيت هر انساني از هر نژاد و قوم ومذهب و در هر پايه اي از نظام اجتماعي همواره محترم باشد و حقوق او محفوظ بماند.

آزاديخواهي به اين معناست كه هيچ فرد يا گروهي در جامعه عقايد خودرا به بهانه آنكه تنها دارنده عقايد صواب است بر افراد و گروههاي ديگر تحميل نكند ، بلكه بنياد رفتار اجتماعي بر پايه تساهل و تحمل عقايد مخالف باشد و در نتيجه همه افراد و گروهها اين حق را پيدا كنند كه در حدود معقول، آنچه را به صلاح جامعه خود ميدانند آزادانه و بدون بيم از هيچگونه گزند و زياني بنويسند و بگويند و سرا نجام معنويت اخلاقي به اين معناست كه پروا و شتاب براي پيشرفت مادي و نيرومندي اقتصادي نبايد تنها همت بشر باشد و او را از پرورش ارزشها و فضايل اخلاقي انساني بازدارد.11

به نظر وي سه عنصر اول نتيجه تحولات اروپاست اما عنصر چهارم يعني معنويت را اروپائيان بايد از شرقيان اقتباس كنند كه در معارف معنوي و اخلاقي سنتي كهن و ميراثي گرانمايه دارند.

اسلام برخلاف پندار غربيان كه آن را ديني آشتي نا پذير مي دانند، تنوع و تكثر فرهنگي در جهان را به راحتي پذيرفته و اختلاف اقوام و گروهها را سبب آشنايي و تمايز انسانها از يكديگر مي داند. گواه آن آيات متعدد قرآن است چنانچه مي فرمايد: (( ملل و اقوام گوناگون براي تفاهم و آشنايي با يكديگر آفريده شده اند و خداوند توانايي آن را داشت كه همه آدميزادگان را يگانه و هم كيش كند ولي چنين نكرد.))12

شيوه مسلمانان در دوران فتوحات آنان برابر غير مسلمانان جلوه اي ديگر از همين روش، پذيرش در برابر مساله تنوع فرهنگي بوده است،‌غير مسلمانان مختار بودند كه يا اسلام آورند و يا جزيه بدهند و شهروندانه زندگي كنند و يا بجنگند ولي در هر حال شخصيت انساني آنها بر جاي خود باقي بود و بر اين اساس قواعد و مقررات بسيار پچيده اي در مينه بين الملل درفقه اسلام پديد آمد.

منتشر شده توسط اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان - پاییز ۱۳۷۷


پی نوشت و منابع:

1. كارشناس مسائل استراتژيك در سال 1927 درنيويورك امريكا چشم به جهان گشود. در سال 1351 موفق به اخذ مدرك دكتراي ادبيات از دانشگاه هاروارد شد . او مدتي معاون مديركل دفتر مطالعات جنگ و صلح در دانشگاه كلمبيا مدير دفتر مطالعات استراتژيك و رئيس آكادمي مطالعات بيم المللي و منطقه اي و مدت دو سال همكار شوراي امنيت ملي درزمان رياست جمهوري كارتر بود. او دز سال 1993 با چاپ رساله خود با عنوان" برخورد تمدنها" سر وصداي زيادي در محافل سياسي و بين المللي را ايجاد كرد.
2. اطلاعات سياسي ،‌شماره پنجاه و يك گفتگو با هانتينگتون
3. اطلاعات سياسي ،‌شماره پنجاه و يك گفتگو با هانتينگتون
4. استاد دانشگاه در رشته ارتباطات
5. كيهان فرهنگي شماره 1407 اسفند 76 تمدنها، گفتگو و نزديكي يا روياروئي و كشاكش
6. فرانسيس فوكوياما
7. عبدالجواد فلاطوري
8. فارابي و تبادل فرهنگها، نامه فرهنگ شماره 4و14و15 سال 73
9. فارابي و تبادل فرهنگها، نامه فرهنگ شماره 4و14و15 سال 73
10. ژولين هاكسلي دانشمند انگليسي و نخستين مدير كل يونسكو
11. مرحوم دكتر عنايت، نامه فرهنگ پاييز 73 تفاوتهاي فرهنگي و اختلاف بين الملل
12. ولو شا الله لجعلهم امه واحده( شوري آيه 8)- يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتارفوا( حجرات آيه 13)